نغمه درد...*شعر/فروغ فرخزاد*

در منی و این همه زمن جدا
با منی و دیدهات بسوی غیر
بهر من نمانده راه گفتگو
تو نشسته گرم گفتگوی غیر
غرق غم دلم به سینه می تپد
وای از ان دمی که بی خبر زمن
برکشی تو رخت خویش از این دیار
سایه توام بهر کجا روی
سر نهاده ام به زیر پای تو
چون تو در جهان نجسته ام هنوز
تا که برگزینمش بجای تو
شادی و غم منی به حیرتم
خواهم از تو در تو اورم پناه
موج وحشیم که بی خبر ز خویش
گشته ام اسیر جذبه های ماه
گفتی از تو بگسلم دریغ و درد
رشته وفا مگر گسستنی است؟
بگسلم ز خویش و از تو نگسلم
عهد عاشقان مگر شکستنی است؟
دیدمت شبی بخواب و سر خوشم
وه مگر به خوابها ببینمت
غنچه نیستی که مست اشتیاق
خیزم و زشاخه ها بچینمت
شعله می کشدبه ظلمت شبم
اتش کبود دیدگان تو
ره مبند بلکه ره برم به شوق
در سراچه غم نهان تو



