نغمه درد...*شعر/فروغ فرخزاد*

frogh1.jpg (247×400)




در منی و این همه زمن جدا

با منی و دیدهات بسوی غیر

بهر من نمانده راه گفتگو

تو نشسته گرم گفتگوی غیر

غرق غم دلم به سینه می تپد

وای از ان دمی که بی خبر زمن

برکشی تو رخت خویش از این دیار

سایه توام بهر کجا روی

سر نهاده ام به زیر پای تو

چون تو در جهان نجسته ام هنوز

تا که برگزینمش بجای تو

شادی و غم منی به حیرتم

خواهم از تو در تو اورم پناه

موج وحشیم که بی خبر ز خویش

گشته ام اسیر جذبه های ماه

گفتی از تو بگسلم دریغ و درد

رشته وفا مگر گسستنی است؟

بگسلم ز خویش و از تو نگسلم

عهد عاشقان مگر شکستنی است؟

دیدمت شبی بخواب و سر خوشم

وه مگر به خوابها ببینمت

غنچه نیستی که مست اشتیاق

خیزم و زشاخه ها بچینمت

شعله می کشدبه ظلمت شبم

اتش کبود دیدگان تو

ره مبند بلکه ره برم به شوق

در سراچه غم نهان تو



فروغ فرخزاد

بهــ خیالتــ خیلیــ زرنگــی و منــ ابلـــه ؟؟...

بهــ رویتــ کهــ نمی آورمـــ...

دلیـــــل نمیشـــود...

شــاید میخواهمــ در خیالتـــ منـــ را بهــ بــازی بگیـــری...

امــا یادتــ باشد بازی ســرشـکستنـکـــ دارد...

"شــاتــی"

ندارم چشم من،...!!! شعر


ندارم چشم من، تاب نگاه صحنه سازیها
من یكرنگ بیزارم، از این نیرنگ بازیها
زرنگی، نارفیقا! نیست این، چون باز شد دستت
رفیقان را زپا افكندن و گردن فرازیها
تو چون كركس، به مشتی استخوان دلبستگی داری
بنازم همت والای باز و، بی نیازیها
به میدانی كه می بندد پای شهسواران را
تو طفل ه-ر-ز-ه پو، باید كنی اینتركتازیها
تو ظاهرساز و من حقگو، ندارد غیر از این حاصل
من و از كس بریدنها، تو و ناكس نوازیها
3.jpg

چه ناخواسته مرتكب گناه شدم

مـَردی که عـَطر ِ / تو / را زده بود ,

در خیابان از کـنارم گذشـت ...

و این یعنے : قـتل ِ غیر ِ عمد ... /

كاش محتاج محبت نمي شديم

گروه اینترنتی درهم | www.darhami.com
کیف مدرسه را با عجله گوشه ای پرتاب کرد و بی درنگ به سمت قلک کوچکی که روی تاقچه بود، رفت.
 

همه خستگی روزش را بر سر قلک بیچاره خالی کرد. پولهای خرد را که هنوز با تکه های قلک قاطی بود در جیبش ریخت و با سرعت از خانه خارج شد.


وارد مغازه شد. با ذوق گفت:


ببخشید آقا! یه کمربند می خواستم. آخه، آخه فردا تولد پدرم هست ...


- به به. مبارک باشه. چه جوری باشه؟ چرم یا معمولی، مشکی یا قهوه ای ...


پسرک چند لحظه به فکر فرو رفت...


- فرقی نداره. فقط ... ، فقط دردش کم باشه...

این همون مخــــلوقے هست كـﮧ وقتــے آفریدیـــش  به خودت آفـــــرین گفتے✖

✜✜✜✜


دیشـــب خـــدا آروم صـــدام كـــرد و گفــــت :

خـــــوابے ؟

عشــــقت داره قــــربون یــــكے دیــــگـﮧ میــره...

اونـــوقت تــــو راحت خوابیــــدے ؟؟؟!!! .....

لبخنــــدے زدم و گفتــــم : خـــــــــدا جونم "

این همون مخــــلوقے هست كـﮧ وقتــے آفریدیـــش

به خودت آفـــــرین گفتے✖



آه خدايا تنهاييم را نمي بيني

فکــر مـے کــردم
در قلب تــ ـــ ـــو
محکومم به حبــس ابد!!
به یکبــاره جــا خــوردم ...
وقـــتـے
زندان بان برســـرم فریاد زد:
هــِـےـ..
تــو
آزادے!
.
.
.
و صـِــداے گامهاے غریبهـــ اے که بـِه ســِلـــول من مـے آمَـــد !!..

كمي آرام تر سكوت كن صداي بي تفاوتي هايت آزارم ميدهد

کمــــی مهـربـانتــــــر بــاش لطفــــاً ... !

برای شـــانــه ام سنگیــــن استــــــــــ ...

.... ایــن ....

... ســرسنگینـــی هــا ...

مجموعه سکوت قرن به قلم خانم افسانه دبداب

افسانه دبداب از شاعره های جوان گلستان است که با وجود سن کم قلمی شیوا و روان و توانمند دارد. وی که دانشجوی مدیریت بازرگانی است مجموعه سکوت قرن را ر 53 صفحه و توسط انتشارات حکایتی دیگر منتشر نموده است.

به درخواست خود ايشون كه امروز ملاقاتشون كردم

يكي از اشعارشون را در اين لينك درج ميكنم

لطفاً به ادامه مطلب مراجعه كنيد!!!




ادامه نوشته

قانون زندگی

(به خاطر درخواست خيلي از دوست هاي عزيزم مجبور شدم باز اين مطلب و كه دست نوشته خوم هست رو درج كردم)

قانون زندگی

 

قانون زندگی قانون چیزی که هیچ وقت واست تعادلی نداشته، سرد بوده، گرم بوده، سفید بوده، سیاه بوده، همیشه بالا و پایین شدی هیچ وقت نفهمیدی که مقصر تویی نه کس دیگه، توجه کردی وقتی فکر می کنی میری بیرون از خودت ولی وقتی که فکر نمی کنی تو خودتی پس فکر کن می بینی که از خودت دورتر و دورتر می شی و آزادی هدف زندگی منظورم آزادی سیاسی اجتماعی یا اقتصادی نیست، آزادی یعنی آزادی زمان، آزادی ذهن و خیلی چیزهای دیگه انسان سعادتمند هر جا که باشه تو معبده، اونی که سعادتمنده همیشه معبد خودشه  همراهش داشته وقتی که زندگی را همین طوری که هست قبولش کنی فشار و تنش ها و نارضایتی ها همه از بین می ره احساس شادی می کنی بدون اینکه دلیل خاصی برای شادیت داشته باشی. پس دنبال دلیل نگرد که نیازی به امید و ناامیدی نیست زندگی کن همینجا و همین لحظه الان همین جا نعمت می باره. ولی تو، تو عالم دیگه ای سیر می کنی همین الان خوش باش.وجود ماله کسانی که خودشون و وقف وجود کردند اینطور زندگی تمومش خوشیه مهم خودتی نه کس دیگه هیچکس نمی تونه معنی زندگی کردنو یاد بده این زندگی توئه معنیش هم ماله توئه فقط تو زندگی کردنه که می تونی معنی شو بفهمی، پس زندگی کن، از زندگی نمی شه فرار کرد. طبیعی باش ولی آگاهی و چاشنیش کن خدا رو تو زندگیت مهمون کن با زندگیت آشناش کن، بخور و بخواب بالا برو پایین بیا هر کارو که تو تنهائیت می کنی بکن، ولی هیچ وقت فکر نکن که کار خاصی می کنی چون همون موقع است که نابود می شی هیچ وقت سعی نکن که مغرور بشی به قول یه بزرگی انسان از نطفه ی کثیف به وجود میاد و تو یه لجن و کثافت دفن می شه و می پوسه. پس همچین موجودی رو چه به غرور، یادت باشه فقط تو نیستی که دنبال حقیقتی، حقیقتم دنبال توئه، خیلی وقتها اونقدر بهت نزدیک شده که شونه هاتو لمس کرده اما تو شونه خالی کردی و فرار کردی. هیچ وقت نترس و خودتو باور کن بلوغ ذهن وقتیه که بدون هیچ سوالی زندگی و نگاه کنی و بدون ترس و تردید تو اون شیرجه برنی پس سن تو عقل توست. تو صحنه باش مهم نیست کجا مهم اینکه تمام و کمال تو صحنه باشی اون موقع می بینی که با یه جرقه کوچیک دنیا رو آتیش می زنی هیچ وقت خودتو دست کم نگیر، هیچ وقت. زندگی معنایی نداره، معنا رو باید خودت به وجود بیاری سنگ یا شن نیست که تو دسترس باشه زندگی یه ارزشه با هوشیاری به دستش بیار، زندگی معنا نیست یه رازه، واسه راز هیچ وقت نمی تونی جوابی پیدا کنی ولی می تونی با اون یکی بشی و خودت یک راز باشی. پس زیاد تو کار خدا دخالت نکن چون اجازشو نداری. زندگی، عشق، خنده، خلاقیت همه رو تنبیه کن اما ترک نکن. مخالف ترک همه چیز باش به جز حماقت و خرافات، هیچ وقت به خودت دروغ نگو با خودت رو راست باش به خودت هیچ وقت خیانت نکن تو مسئول اتفاقهای زندگیت هستی نه کس دیگه ای، پس سعی کن آدم با مسئولیتی باشی. می دونی فرق یه آدم گدا با یه امپراطور چیه؟ آدمگدا فقط تو آینده سیر می کنه ولی امپراطور همیشه تو حاله هم اینجا سیر می کنه، تا به حال به این توجه کردی؟ همه ی ما، همه ی ما یا داریم افسوس گذشته رو می خوریم یا تو فکر آینده ایم. به خاطر همینه که زمان حا رو از دست می دهیم و زود پیر می شیم با حقیقت زندگی کن نه خرافات و تخیلات محال. مرگ واسه مرده هاست، آدمی که واقعاً زنده ست از مرز مرگ می گذره به جای بالاتر از اون می ره پس نفس کشیدن فقط دلیل زنده بودن نیست اگر خنده رو فلج کنی گریه هم فلج کردی، چون کسی که خوب می تونه بخنده خوب می تونه گریه کنه. تو هم اگه بتونی خوب بخندی و گریه کنی زنده ای. دیدی یه بچه رو همیشه دوست دارن قبل از پیری پیر کنن منظورم تسلط بی خودی پدر و مادر است ولی تو سعی نکن کودک درونتو زود پیر کنی بذار به مرور زمان خودش بزرگ شه نه زودتر از تو. واسه هیچ کاری عجله نکن، ولی زیادی هم چیزی رو کش نده، هیچ وقت آدم طمع کاری نباش چون معمولاً آدمای طمع کار چیزی ندارند، تا به حال توجه کردی وقتی از ته دل می خندی فکر کردن متوقف می شه؟ آره امکان نداره تو از ته دل بخندی و بتونی فکر کنی، تو همه زمینه ها متعادل باش زندگی کن، یادت باشه فقط ادم غمگین تلاش می کنه خودشو شاد نشون بده، آدم مرده تلاش می کنه خودشو زنده نشون بده و آدم ترسو سعی می کنه خودشو شجاع نشون بده، گمنام باش تو فقط یه شاهد داری بقیه رو خیلی راحت میشه دور زد، ببین چه کار می کنی و چرا، چی می گی و چرا، دلیل کارا و حرفاتو بدون، اون موقع می تونی بازی هایی رو که با همه کردی مهم تر از اون بازیای رو که با خودت کردی رو ببینی، تو هیچ وقت نمی تونی خودتو گول بزنی، انسان موجودی عجیبیه، هیمالیا رو فتح می کنه، اقیانوس آرام رو کشف می کنه، به ماه و مریخ می ره، ولی چرا؟ واقعاً چرا؟!! چرا هیچ وقت نمی خوا خودشو پیدا کنه. تو سعی کن خودتو پیدا کنی، چون وقتی که خودتو پیدا کردی می تونی به دنیا پادشاهی کنی. اگر خودتو تغییر بدی یک قسمتی از دنیا رو تغییر دادی، شرایط وقتی تغییر می کنه که تو تغییر کرده باشی همه این حرفا رو زدم که فقط بهت یک چیزی رو بگم : زندگی قانون داره که خودت حاکم اونی، یعنی تو هرطور که خواستی داری زندگی می کنی، زندگی حاله تو شده افکار گذشته تو، اگر خوبه یا بده مقصر و باعث و بانی خودتی، آره شرایط هم دخیله ولی اگر از شرایط ناراضیی شرایط رو عوض کن، تو قدرت عجیبی داری که خودت از اون بی خبری از این به بعد سعی کن افکار مثبت داشته باشی و اهداف بزرگ، چون فقط آدمهای بزرگن که افکار و اهداف بزرگ دارن. برو دنبال خودت بگرد خودتو پیدا کن، اون موقع می بینی که پادشاه دنیا توئی خدا رو فراموش نکن، واسه هدفت با تمام وجود بجنگ.

پس : زندگی را دور بزن و آنگاه که بر اوج بلندترین قله ها رسیدی لبخند خدا رو نثار تمام سنگریزه هایی کن که پایت را خراشیدن.

 

" رهام "